میخواهم با خواب سر شاخه های مست آرمیده در آغوش باد آموختن. در این غربت لایتناهی شاید.
میخواهم لختی بیاسایم در آوای نیلبکی از دورها شاید
خیلی مطلب قشنگیه. دستت درد نکنه وبلاگ منم سر بزن
سلام.متشکرم.حتما. شاد باشی.
دلم برای کسی تنگ استکه آفتاب صداقت رابه میهمانی گل های باغ می آوردوگیسوان بلندش را - به بادها می دادو دست های سپیدش را - به آب می بخشید دلم برای کسی تنگ استکه آن دونرگس جادو رابه عمق آبی دریای واژگون می دوختو شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند دلم برای کسی تنگ استکه همچو کودک معصومیدلش برای دلم می سوختو مهربانی خود را - نثار من می کرد دلم برای کسی تنگ استکه تا شمال ترین شمالو در جنوب ترین جنوب - درهمه حالهمیشه در همه جا - آه با که بتوان گفتکه بود با من و - پیوسته نیز بی من بودو کار من زفراقش فغان و شیون بودکسی که بی من ماندکسی که با من نیستکسی ... - دگر کافی ست
خیلی مطلب قشنگیه. دستت درد نکنه وبلاگ منم سر بزن
سلام.متشکرم.حتما. شاد باشی.
دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گل های باغ می آورد
وگیسوان بلندش را
- به بادها می داد
و دست های سپیدش را
- به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که آن دونرگس جادو را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی خود را
- نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال
و در جنوب ترین جنوب
- درهمه حال
همیشه در همه جا
- آه با که بتوان گفت
که بود با من و
- پیوسته نیز بی من بود
و کار من زفراقش فغان و شیون بود
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
کسی ...
- دگر کافی ست