وهم سبز

نگاه کن!

آسمان بیرنگ دروغگو را .زمین خاکستری مغرور را. پرنده های بی پر و مدلهای انسان نما را.

ستاره ها را در هنگام تاریکی با دقت بشمار.چرا که تا گذر بعدی و شبی دیگر هیچکدامشان را نخواهی دید.

گلها را که میان خارزار دوستی میشکفند به خاطر بسپار. چرا که دیگر فردائی ندارند تا ببینیشان.

و پرنده ها را که با چشمان موزیشان با محبت به تو نگاه میکنند و بلند بلند میخندند.را ببین.

همه اش وهم است. همه اش دروغ است.یک خواب است.

بیدار شو تا ببینی خبری از این زیبا ئیها ی مجازی نیست.

تصویری مه آلوده و گنگ از زندگی است.

نگاه کن که همه جارا تصویری خیالی و بیرنگ و پوچ از محبت های دروغین. مهرهای مجازی وعشق های بی نقطه پر کرده است.

نگاه کن که زندگی همین است. و تو ناچار به اینکه ببینی.

                                                                                     همین!

یک در د دل

گاهی اوقات نفرت تمام وجودم رو پر میکنه.

نفرت مثل یک صاعقه از مردمک چشمهایم تادرون قلب دختر بچهگانه ام فرو میره.و اونجا آشیانه و سوراخش و کنامش رو بنا میکنه.

کم کم درست مثل ریشه ی نیلوفر وحشی با سرعت شروع به رشد میکنه.هر چه بیشتر میبینم سریعتر پیش میره. هر چه بیشتر میشنوم عمیق تر لونه میکنه.

لعنتی . اونقدر با قدرت عمل میکنه که سپاه سفید مولکولی بدنم هم کاری نمیتونه بکنه. و میرسه روزی که درد . درد نفرت وجودم رو تسخیر میکنه.

طوری که سر از بیرون وجودم در میاره.اگر ولش کنم تمام وجود خود ساخته ام رو نابود میکنه. جوری که اگر یک روز به طور اتفاقی از جلوی آینه بگذری . چیزی بجز یک هاله. یک غبار کمرنگ. و یک سایه تو خالی رو که داره تو خودش حل میشه رو نمیبینی.

آینه رو ولش کن.به دلت گوش کن.

برگرد برگرد و به اسمون نگاه کن. با همون چشمهای خسته از دنیا تو میتونی خدا رو ببینی.

آزادی

در یک جمله نفس در قفس کشیدنو بس بیهوده جستن.

هوای مسموم رابالا کشیدن حال آنکه دیگر چیزی برای پس دادن نداری.

به پایانش می اندیشی؟به خلاصی. به رهائی از این کپه خاک .

دی اکسید را دم میکنی و دیگر هیچ... باز دم را بی خیال میشوی.

چشمهایت را که بگشائی دیگر آزادی. همین!

سوال:آهای این چه آزادی است. آزادی که به زندگی پایان دهد آزادی نیست.

پاسخ:میدانم. ولی زندگی که به آزادی پایان دهد نیز زندگی نیست.

نتیجه:داوری به عهده عقل سلیم خودتان است.

                                                                     بدرود

وفا

در خواب ناز بودم شبی ... دیدم کسی در می زند ... در را گشودم روی او ... دیدم غم است در می زند ... ای دوستان بی وفا ... از غم بیاموزید وفا ... غم با آن همه بیگانگی ... هر شب به من سر میزند                           

                  (نگاه)

yek dard del

عشق فراموش کردن نیست بلکه بخشیدن است . عشق گوش دادن نیست بلکه درک کردن است . عشق دیدن نیست بلکه احساس کردن است .
عشق کنار کشیدن و جا زدن نیست بلکه صبر داشتن و ادامه دادن است
                                                                                                        (نگاه)

آن تایم

زمان! به من آموخت که دست دادن معنی رفاقت نیست

.... بوسیدن قول ماندن نیست..... و

عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست ..... هیچ وقت دل به

کسی نبند چون این دنیا این قدر کوچیکه که توش دو تا دل

کنار هم جا نمیشه ... اگر هم دل بستی هیچ وقت ازش جدا

نشو چون این دنیا این قدر بزرگه که دیگه پیداش نمی کنی

مردم بیرنگ

دردهای من جامه نیستند تا ز تن درآورم،
چامه و چکامه نیستند تا به رشته سخن درآورم،
نعره نیستند تا ز نای جان برآورم،
درد های من نگفتنی است، دردهای من نهفتنی است.
دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست، درد مردم زمانه است.
مردمی که چین پوستینشان، مردمی که رنگ روی آستینشان،
مردمی که نامهایشان، جلد کهنه شناسنامه هایشان درد می کند.
من ولی تمام استخوان بودنم، لحظه های سرد و ساکت سرودنم درد می کند.
کتف بی پناهی دلم شکسته است، بازوان حس شاعرانه ام زخم خورده است.
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
اولین قلم حرف خوب درد را در دلم نوشته است،
دست سرنوشت خون درد را با گلم سرشته است...
دفتر مرا دست درد میزند ورق، شعر تازه مرا درد گفته است، درد هم شنفته است،
پس در این میانه من از چه حرف میزنم.
درد حرف نیست، درد نام دیگر من است،
 
من چگونه نام خویش را صدا کنم؟
                                                                                                         نگاه

راز زن بودن

یک پسر کوچک از مادرش پرسید:چرا گریه میکنی؟

مادرش به او گفت زیرا من یک زن هستم.

پسر بچه گفت:من نمیفهمم.

مادرش او را در آغوش گرفت و گفت:تو هیچگاه نخواهی فهمید.

بعدها پسر از پدرش پرسید:چرا مادر بی دلیل گریه میکند؟

پدرش تنها توانست بگوید:تمام زنها برای هیچ چیز گریه میکنند.

رفته رفته پسر کوچک یک مرد بزرگ شد ولی هنوز نمیدانست که چرا زنها بی دلیل گریه میکنند. بالاخره سوالش را برای خدا مطرح کرد.

او از خدا پرسید:خدایا! چرا زنها به آسانی گریه  میکنند؟

خدا گفت: زمانی که زن را خلق کردم میخواستم که او موجود بخصوصی باشد. بنا بر این شانه های او  را آنقدر قوی آفریدم  تا بار  همه ی دنیا  را به دوش بکشد و همچنین شانه هایش آنقدر نرم باشد که  به بقیه آرامش بدهد . من به او یک نیروی قوی دادم تا توانائی تحمل تولد بچه هایش را داشته باشد و وقتی آنها بزرگ شدند توانائی تحمل بی اعتنائی آنها را .

به او توانائی دادم که در جائی که همه از جلو رفتن نا امید شده اند او تسلیم نشود و همچنان پیش رود.

به او توانائی نگه داری از خانواده اش را دادم، حتی زمانیکه مریض یا پیر شده است ، بدون آنکه شکایتی بکند. به او عشقی دادم که در هر شرایطی بچه هایش را عاشقانه  دوست داشته باشد، حتی اگر آنها به او آسیبی برسانند.

به او توانائی دادم که  همسرش را دوست داشته باشد و از تقصیرات او بگذردو همیشه تلاش کند تا جائی در قلبش داشته باشد.

به او این شعور را دادم که درک کند یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمیرساند.

به او این توانائی را دادم که تمامی این مشکلات را حل کرده و با وفاداری کامل در کنار خانواده اش بماند.

و در آخر به او اشکهائی دادم که بریزد. در واقع این اشکها فقط مال اوست و تنها برای استفاده اوست ، در هر زمانی که به آنها نیاز داشته باشد.

خدا گفت: می بینی پسرمْ! زیبائی یک زن در ظاهر او نیست بلکه زیبائی یک زن در چشمان او نهفته است زیرا چشمان او دریچه روح اوست و قلبش، جائی است که عشق به دیگران در آن قرار دارد.

به کسی بر نخوره

از تو نا خورده نمک گیر شدم

به زمین خورده زمین گیر شدم

از تو و هر چه شبیهت باشد

یعنی از جنس پسر سیر شدم

حقایق زندگی...

۱- اگـر قـرار بـاشه کاری خراب بشه و درست پیش نره، حتما خراب می شـه آن هـم در نامناسبترین زمان!
2- اگر احتمال داشته باشه چندین کار خراب بشه، آن کـاری که بیشترین ضرر را خواهد زد درست پیش نخواهد رفت!
3- همه چیز در حال بدتر شدن است!
4- لبخند بزنید فردا همه چیز بدتر و وخیمتر خواهد شد.
5- احتمال آنکه یک شیء آسیب ببیند نسبت مستقیم دارد با ارزش آن!
6- همه کارها بیشتر از آنچه تصور میکنید بطول خواهد انجامید!
7- اگر شما تصمیم به انجام کاری میگیرید پیش ازآن لازم است ابتدا کار دیگری را انجام دهید!
8- هر راه حلی مشکل جدیدی پدید می آورد!
9- شما هنگام صبحانه خوردن هیچگاه نمیتوانید تعیین کنید کدام طرف نان را باید کره بزنید!
10- هرگاه جسم بـا ارزشی از دست شما به زمین می افتد به غیر قابل دسترس ترین مکان میرود (حلقه برلیان یا داخل سطل زباله می افتد و یا در چاه فاضلاب)!
11- شما هر موقع دنبال چیزی می گردید هـمیشه در آخـرین مـکانی که آن را جستجو میکنید می یابیدش!
12- هیچ اهمیتـی ندارد که شما به چه اندازه دنبال جنسی بگردید به محض آنکه آن را خریدید آن را در مغازه ای دیگر ارزانتر خواهید یافت!
13- همواره در خیابان در هنگام رانندگی ماشینها در لاین دیگر سریعتر حرکت میکنند!
14- زمانی که دستگاه معیوب خود را نزد تعمیرکار می برید کاملا بی عیب و درست کار خواهد کرد!
15- هر فردی راهی برای ثروتمند شدن در ذهنش دارد که عملی نمیباشد!
16- هر چیز خوب در زندگی یا غیر قانونی است ویا غیر اخلاقی و یا چاق کننده!!
17- هر کسی پول بیشتری دارد حکمرانی میکند!!
18- هیچ عمل نیکی بدون مجازات نخواهد ماند!!
19- هرگاه شما چیزی را در جای امنی قرار میدهید تا گم نشود دیگر هیچگاه نمیتوانید پیدایش کنید!
20- در ورزش گلف بهترین ضربه ها همیشه زمانی زده میشود که تنها باشید و بدترین آن هنگامی که در جمعی بازی می کنید و یا با فردی بازی میکنــید که میخواهید او را با بازی خود تحت تاثیر قرار دهید!!
21- هر چیزی را که می خواهید، نمیتوانید داشته باشید و آنچه را که دارید نمیخواهید!
22- احتمال آنکه کاری را که انجام میدهید دیگران ببـینند نـسب مسـتقیم دارد با میزان احمقانه بودن کار شما!
23- سنگین بودن ترافیک نسبت مستقیم دارد با میزان عجله شما برای زود رسیدن به مقصد!
24- هنگام ورود به پمپ بنزیـن جـایگاهـی را که انتخاب می کنید همیشه طولانی تر از جایگاه های دیگر خواهد بود.
25- هیچ اهمیتی ندارد من کجا میروم، من آنجا هستم!
26- هر کسی میتواند مدرک دانشگاهی بگیرد اما صاحب عقل نخواهد شد!
27- زباله از خلاء بیزار است آنقدر انباشته میگردد تا فضای موجود را پر کند!
28- هرگاه کفش نو را برای اولین بار به پا کنید همه پایشان را روی آن خواهد گذاشت!
29- زمانی که می خواهید لکه روی شیشه پنجره را پاک کنید همیشه لکه سمت دیگر شیشه میباشد!
30- قانون بقاء کثیفی: برای تمیز کردن هر چیزی چیز دیگری باید کثیف گردد!!
31- اگر امری احتمال دارد اتفاق بیافتد و خیلی هم خوشایند باشد،هرگز اتفاق نخواهد افتاد!
32- اگر حق با شما باشد هیچکس حرف شما را باور نخواهد کرد!
33- قوانین مانند تار عنکبوت می باشند تنها افراد ضعیف و فقیران به دام آن میافتند در صورتی که ثروتمندان و صاحبان قدرت آن را پاره کرده و میگریزند!!
34- دو عنصر در طبیعت فراوان میباشند: یکی هیدروژن و دیگری حماقت!!
35- جاده رسیدن به موفقیت همواره در دست ساختمان است!
36- هرگاه چیـزی را دور بیاندازید به محض آنکه دیگر به آن دسترسی نداشته باشید به آن نیاز پیدا خواهید کرد!
37- کار تیمی همواره ضروری می باشد چون به شما اجازه می دهـد تـا در صورت بروز مشکل فرد دیگری را نکوهش کنید!
38- احتـمـال آنـکه طـرف نانی که به آن کره مالیده شده است بروی فرش بیافتد نسبت مستقیم دارد به قیمت فرش!
39- شما هیچگاه نمی توانید با نگاه کردن به خطـوط راه آهـن، بـگویـید که قطار از کدام سمت خواهد آمد!
40-   0 = ثابت = عقل*زیبایی*در دسترش بودن
(معادله یـافتـن همسر بـه ایـن مفـهوم کـه هیـچ دختـر و زنی وجود ندارد که هر سه این خصوصیات را دارا باشد)!!
41- ماشینی که روبروی شما در حرکت است همیشه سرعتش از شما کمتر است!
42- هر چه عقیده ای مسخره تر باشد احتمال موفقیت آن بیشتر می باشد!!
43- افرادی که می توانند بهترین نصیحت ها را بکنند، نصیحت نمی کنند!!
44- دود سیگار هـمواره به سمت افراد غیـر سیـگاری حـرکت خواهد کرد، بدون توجه به سمت وزش باد!
45- جای پارک مناسب ماشین همیشه سمت دیگر خیابان میباشد!
46- برای هر عملی یک انتقاد برابر و مخالف آن وجود دارد!!
47- دوستان می آیند و می روند اما دشمنان انباشته میگردند!
48- هرگاه به دروغ به رئیس خود بگویید که علت تاخیر شما پنچر شدن چرخ ماشینتان بوده روز بعد چرخ ماشین شما پنچر خواهد شد!
49- تقریبا داخل شدن به کاری از خارج شدن از آن آسانتر است!
50- هیچ چیز هیچگاه بهتر نشده و نخواهد شد!

تاریکی

تاریکی

این ماده ی غلیظ سیال که در همه جا و همه چیز تراوش میکند.

اکنون درون مرا نیز فرا گرفته،در روز احساس میکنم که چشمانم بوی پ.سیدگی میدهند؛و میفهمم که تاریکی قصد بلعیدنم را دارد. تلاش میکنم برای اینکه رنگها را ببینم،اما همه چیز برایم رنگ لجن است.

سعی میکنم تا در چشمان هم سلولهایم خیره شوم شاید در آنجا رنگی بیابم؛بیهوده است چرا که آنان هر روز صبح که از خواب بیدار میشوند چشمهایشان را در زیر پاهایشان له میکنند تا مبادا نوری از آن بگذرد و رنگی با آن برخورد کند.تمام عمر ر ا همینطور میگذرانیم. بی آنکه بدانیم به چه می اندیشیم.بی آنکه بفهمیم بهکجا میرویم................. این زشت نیست، ننگ است.

هنگامیکه غافل از خودمان در کوچه های بی هویتی ول میگردیم. بی آنکه حس لامسه ی ما خبر ازدرد بی رنگی بدهد . بی جهت پیش میرویم. و این پیش نیست ، پس است.

یادمان رفته است؛ قصه ی آفرینش را.ما فراموش کرده ایم هنگامه ی دمیدن شراب روح خدائی را

ما فراموش کرده ایم که انسانیم. چه بسا که برای فهمیدنش دیر نیست. همین.