خورشید اندک اندک میمیرد و گیاهان در شب ریشه می پوسانند.وصالها به فراق تبدیل میشوند
ویادها به خاک سپرده خواهخند شد.
یاران به سان دشمنان پدری بجان روح ازدست رفته مان می افتند و همچون خون اشامی غریب
درمیان رگهای پوسیده ی مان به دنبال قطره ای زندگی میگردند.
میان توهم و دروغ. در عمق کثافت و نا شیرینی؛تعلیق وار به دور خود می چرخیم.
سر نداریم تا گیج شویم.پا نداریم تا خسته و درمانده شویم.زبان نداریم تا بخشکدو..... خود نیز
محلولی از بی هویتی شده ایم.
مردمکهای بی رنگ و بی خیالمان میان گودالهائی از نور می چرخند.کار بجائی رسیده است که
حنجره را قفل و زنجیر کرده ایم؛که نکند با ضربه ی بعدی آه از درونمان برخیزد.
زخمهای چرکین و پرعفیون را می بینیم؛بدون اینکه احساس همدردی کنیم.
احساس؟؟ کدام احساس؟ چه واژه ی بیگانه ای کاش از اول نبود تا کنون جای خالیش را نمیدیدیم.
قلبهایمان را تسخیر کرده اند و جسمهایمان میان میله های فولادی زندگی ضربه خور نکرده ها و
نخواسته هایمان شده است.
پیشگوئی میکنم هم اکنون تاریکی را؛زمان مرگ نور و قطره های زندگی را.
ب
گردید همچون سهراب به دنبال چینی نازک تنهائی. تنها مامن گاه جسم خالی از بقاء و پوشالی
شما؟!
شاید آنجا انعکاس روح خود را در گوشه ای از ظرف تنهاییتان دیدید.شاید آنجا پس از قرنها بی
کلامی معنای هم نوع را فهمیدید؛شاید ترک گوشه ی چینی شما . شاه راهی باشد برای دیدن
سرزمین خود.
جائی که پدرانمان. جائی که آبا و اجدادمان؛روحشان را و وجودشان را در ان پنهان نهادند برای ما. بر
ای امروز ما !
جائی که.... جائی که نامش شناسنامه ی ماست!
پیروز باشید ای ایرانیان!
بهترین بخشش آن است که منتظر تشکر نباشی. بهترین عادت آن است که در سلام پیش دستی
کنی. بهترین خصلت آن است که هیچ کس را نرنجانی. بهترین خداحافظی آن است که حتما
سلامی در پی داشته باشد. بهترین قدردانی آن است که در عمل باشد نه بر زبان
نگاه
******************************
آفتاب می شود
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره ه می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود