یک در د دل

گاهی اوقات نفرت تمام وجودم رو پر میکنه.

نفرت مثل یک صاعقه از مردمک چشمهایم تادرون قلب دختر بچهگانه ام فرو میره.و اونجا آشیانه و سوراخش و کنامش رو بنا میکنه.

کم کم درست مثل ریشه ی نیلوفر وحشی با سرعت شروع به رشد میکنه.هر چه بیشتر میبینم سریعتر پیش میره. هر چه بیشتر میشنوم عمیق تر لونه میکنه.

لعنتی . اونقدر با قدرت عمل میکنه که سپاه سفید مولکولی بدنم هم کاری نمیتونه بکنه. و میرسه روزی که درد . درد نفرت وجودم رو تسخیر میکنه.

طوری که سر از بیرون وجودم در میاره.اگر ولش کنم تمام وجود خود ساخته ام رو نابود میکنه. جوری که اگر یک روز به طور اتفاقی از جلوی آینه بگذری . چیزی بجز یک هاله. یک غبار کمرنگ. و یک سایه تو خالی رو که داره تو خودش حل میشه رو نمیبینی.

آینه رو ولش کن.به دلت گوش کن.

برگرد برگرد و به اسمون نگاه کن. با همون چشمهای خسته از دنیا تو میتونی خدا رو ببینی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد