شاه راه

خورشید اندک اندک میمیرد و گیاهان در شب ریشه می پوسانند.وصالها به فراق تبدیل میشوند

ویادها به خاک سپرده خواهخند شد.

یاران به سان دشمنان پدری بجان روح ازدست رفته مان می افتند و همچون خون اشامی غریب

درمیان رگهای پوسیده ی مان به دنبال قطره ای زندگی میگردند.

میان توهم و دروغ. در عمق کثافت و نا شیرینی؛تعلیق وار به دور خود  می چرخیم.

سر نداریم تا گیج شویم.پا نداریم تا خسته و درمانده شویم.زبان نداریم تا بخشکدو..... خود نیز

محلولی از بی هویتی شده ایم.

مردمکهای بی رنگ و بی خیالمان میان گودالهائی از نور می چرخند.کار بجائی رسیده است که

حنجره را قفل و زنجیر کرده ایم؛که نکند با ضربه ی بعدی آه از درونمان برخیزد.

زخمهای چرکین و پرعفیون را می بینیم؛بدون اینکه احساس همدردی کنیم.

احساس؟؟ کدام احساس؟ چه واژه ی بیگانه ای کاش از اول نبود تا کنون جای خالیش را نمیدیدیم.

قلبهایمان را تسخیر کرده اند و جسمهایمان میان میله های فولادی زندگی ضربه خور نکرده ها و

نخواسته هایمان شده است.

پیشگوئی میکنم هم اکنون تاریکی را؛زمان مرگ نور و قطره های زندگی را.

ب

گردید همچون سهراب به دنبال چینی نازک تنهائی. تنها مامن گاه جسم خالی از بقاء و پوشالی

شما؟!

شاید آنجا انعکاس روح خود را در گوشه ای از ظرف تنهاییتان دیدید.شاید آنجا پس از قرنها بی

کلامی معنای هم نوع را فهمیدید؛شاید ترک گوشه ی چینی شما . شاه راهی باشد برای دیدن

سرزمین خود.

جائی که پدرانمان. جائی که آبا و اجدادمان؛روحشان را و وجودشان را در ان پنهان نهادند برای ما. بر

ای امروز ما !

جائی که.... جائی که  نامش شناسنامه ی ماست!

                                                                                      پیروز باشید ای ایرانیان!

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 21:22

سلام دانوب .
بابا ایول . مثل همیشه . دم شما گرم . نوکرتم به مولا .
شاد باشی به قول خودت .

خواهش میکنم .بازم شاد باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد