و مثل شبهایی که با درد میخوابم.صبح را با درد آغاز کردم.و با گریستن به حال نزار و پایان نایافتنی ام. 

 

و ای کاش ای کاش گویان؛مراسم آغازین دوزخ را طی کردم. و یکی از ای کاش هایم ؛زمانی که   

 

چشم گشودم.این بود که ای کاش .شامگاهان که سر بر بالین همیشه خوابیده ابدیت می  

 

نهادم.و دیگر چشم نمیگشودم. 

 

اما چه سود که با همان درد همیشگی .چای تلخ صبحگاهم را نیمه سر کشیدم. 

 

و امروز بیشتر از همیشه اینجا بوی گند کینه و دروغ و نفرت می اید.... 

 

اینجا لانه ی زنبورانی است که همیشه در حال چرت زدن و خواب پریان دیدن هستند و هر روز بر  

 

چرک طینتشان می افزایند. 

 

هر روز . هر روز .هر روز.... 

 

                                                                                                     همین!

نظرات 3 + ارسال نظر
رضا چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:43 http://heichkas.blogsky.com/

آرام باش
حکایت دریاست زندگی،
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می‌رویم، چشم‌های مان را می‌بندیم، همه جا تاریکی است،
دوباره سر از آب بیرون می آوریم
و تلالو آفتاب را می بینیم
زیر بوته ای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری، طالع می شود ...

رضا چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:02 http://heichkas.blogsky.com/

http://www.sharemation.com/Heichkas/Music/golesang.mid
سلام یه سری به وبلاگ من بزن

ر۰ص شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:11

از دل من گفتی!
از دل من گفتی!
از دل من گفتی!
از دل من گفتی!
از دل من گفتی!
از دل من گفتی!
...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد