ستایش میکنم گرمای دستانت را .که در لحظه هایی همه سیاه؛جرقه ای کوچک اما امیدی بزرگ برایم آفرید.
ستایش میکنم کلامت را که حتی فریاد آن.آرام بر جانم نشست.
ستایش میکنم حضور جاودانه ی روحت را .که حتی در زمان دوری .نزدیکتر از قلب همیشه لرزانم در کنارم بود.
ستایش میکنم تو را .
همین!
چقدر ازتو نوشتن لذت بخش ولی سخته
چقدر به توفکر کردن شیرین ولی ترسناکه
ترس از بزرگی تو و کوچکی خودم
ترس ازپاک بودن تو و گناهکار بودنم
آره می ترسم باید بترسم ولی یه ترس شیرین
بذار بهتر معنی کنم یه حسه خالصانه
که لبخند می ندازه رو لبام که قوت می ده به قلبم
من متشکرم .
همین!