دمای وقاحت بیشتر از آنی بود که بتوانم نفس بکشم...
پره های بینی ام از شدت انزجار گشاد شده بود...
و اشک درون چشمم.از ترس اینکه مبادا آبرویم برود؛خشکیده بود.اما چشمهایم می سوخت...
خوب یادم میاید آن روز هوا شناسی اعلام رگبار پراکنده کرده بود...
همین!